آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

برای آنیسای عزیزمان

شمارش معکوس .....

روزها و روزها میگذرد و من لحظه به لحظه حضورت را نزدیک تر حس میکنم... دخترک نازنین من ، نمیدانم چه حسی درونم جریان دارد که گاه بیقراره دیدنت میشوم و گاه دلتنگ تکان هایت. لحظه ای دلم میخواهد نرمی تنت را با صورتم حس کنم و لحظه ای دیگر دلم میخواهد تا ابد در درونم و با من باشی. گاه دلم هوای بوی تنت را میکند و گاه بی تاب سکسکه ها و ضربان هایت. چه میتوان کرد؟.........رسم غریبی است..........تا عادت میکنیم زود دیر میشود! تازه به وجودت عادت کرده ام ، به تکانهای منظمت ، به عکس العمل های آشکار و هشیارانه ات. هیچ میدانستی در این 8 ماه شیرین ، به عشق تو نفس کشیده ام؟... برای تو غذا خورده ام؟... به یاد تو خندیده ام؟... با فکر و خیال تو خوابیده ام؟.... با ت...
12 خرداد 1390

حرفهای دل آنیسا

ممم... الو، الو صدا میاد، سلام مامانی  می خواستم، می خواستم بگم که ه ه خیلی زیاد، تا آسمون، من زحمتت دادم، ممم ...  اذیت کردم. خیلی لگدت زدم از این تو، ولی تو منو خیلی دوست داشتی، هشت ماه که منو با خودت همه جاها میبری  هشت ماه که شب و روزت من شدم  و مواظبمی، ممم ... دیگه همین. با تمام وجود، از تو دلت، دوستت دارم مامانم ...
3 خرداد 1390
1