شمارش معکوس .....
روزها و روزها میگذرد و من لحظه به لحظه حضورت را نزدیک تر حس میکنم... دخترک نازنین من ، نمیدانم چه حسی درونم جریان دارد که گاه بیقراره دیدنت میشوم و گاه دلتنگ تکان هایت. لحظه ای دلم میخواهد نرمی تنت را با صورتم حس کنم و لحظه ای دیگر دلم میخواهد تا ابد در درونم و با من باشی. گاه دلم هوای بوی تنت را میکند و گاه بی تاب سکسکه ها و ضربان هایت. چه میتوان کرد؟.........رسم غریبی است..........تا عادت میکنیم زود دیر میشود! تازه به وجودت عادت کرده ام ، به تکانهای منظمت ، به عکس العمل های آشکار و هشیارانه ات. هیچ میدانستی در این 8 ماه شیرین ، به عشق تو نفس کشیده ام؟... برای تو غذا خورده ام؟... به یاد تو خندیده ام؟... با فکر و خیال تو خوابیده ام؟.... با ت...
نویسنده :
مامان
12:17